نگار نازمون نگار نازمون، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

اولین فرشته کوچولوی ناز مامان و بابا، نگار

اولین پست سال 1393 و عذرخواهی بابت اون همه تاخیر پارسال

سلام به همه دوستا و مامانای گلم  دوست جوونا، مامان جونیا ببخشید دیگه این دفعه واقعا تاخیرم طولانی بود  اما بازم از همتون ممنونم که تو این مدت نبودم برام کامنت های پر مهر و محبت گذاشتین  عاشــــــــــــــــقتووووونم  نگارم  مامانو بخاطر این تاخیرا ببخش عشقم  اما واقعا سرم شلوغ بود از بهمن ماه میگم که  مامان بزرگ ( مامان مامانی ) رفتند مکه و مامان درگیر کاراشون بود و بعدش رفتیم مشهد پابوس امام رضا (ع)،  بعدشم دنبال کارهای ولیمه و ... بعدشم که خونه تکونی و ... خلاصه ببخشید  اما عوضش الان تو چند تا پست همه اتفاقات و عکس هارو میذارم تا از خجالت همتون در بیام. ...
20 فروردين 1393

بازم بازم تاخیـــــــــــــــــــــــــــر

سلام دوستای خوب ومهربونم بازم باید منو ببخشید  میدونم این دفعه دیگه شاهکار کاشتم این قدر دیر اومدم  اما واقعا سرم شلوغه  از یه طرف شب عید و کارهای خونه تکونی  از یه طرف  مامان خودم (  مامان بزرگ نگار ) رفتند مکه و درگیر کارهای ولیمه و ... بودم  از یه طرف دیگه خودم با نگار و باباییش رفتیم  مشهد پابوس  امام رضا...  جای همتون خالی  خلاصه بازم  منو ببخشید  الانم اومدم عرض ادب و شرمندگی به همتون کنم و برم  اما زودی انشا ا.. تا پیش از عید میام و با یه عالمه عکس سورپرایزتون می کنم نگار نازم  مامانو بخاطر این تاخیراش ببخش  عزیزم. دوستتون دارم زیـــــــــــــــ...
18 اسفند 1392

نقاشی نقاشی نقاشی

 سلام عشقم  عزیزم دختر با استعدادم هفته پیش با بابایی رفته بودیم خانه کودک فراز و برات یه عالمه اسباب بازی و لوگو خریدیم که به دلایلی از جمله اشباع شدن شما از اسباب بازی ( آخه دیگه خیلی اسباب بازی داری و دیگه با هر چیزی سرگم نمیشی) بهت فعلا ندادیمشون تا بزرگ تر بشی عشقم. یه دفتر نقاشی و مداد شمعی هم برات خریدیم که خیلی دوستشون داری و هی نقاشی های مختلف میکشی:  قربون اون مداد دست گرفتنت برم آخه عشقم چرا این قدر میری جلوی تلویزیون چشمای قشنگت اذیت میشن هاااااا عاشقتمممممممممممم عشقممممممممم ...
18 دی 1392

فشم - زمستان 92 و برف بازی

سلام نگار نازم  عزیزم آخر هفته با بابایی نشسته بودیم تو خونه و داشتیم فیلم نگاه می کردیم ( البته همون با نی نی خودمون دیگه ) که یهویی تصمیم گرفتیم ببریمت برف بازی آخه هی تو کارتون برفو نشون میدادی و تند تند میگفتی بسسنی (بستنی) خلاصه که دلمون ضعف رفت و گفتیم ناهار بریم فشم که شما هم برف بازی کنی. البته چون دیر تصمیم گرفتیم گفتیم برا عصرونه بریم که یه کمی بیشتر هم بشینیم  اینم عکسا:  تو راه شما خوابت برد عشقم آخه دیگه ناهارتم خورده بودی و ... بـــــــــه بـــــــــه نوش جونت عزززززیزم تا بیدار شدی و به خودت اومدی دیدی تو برفهایی.  خیلی خوشحال شده بودی و هی میگفتی بسسنی دورت بگردم  عشقمممممممم ...
18 دی 1392

دومین یلدات مبارک نگارم

مهر رخشا نکوترین چهر است شب یلدا تولد مهر است این همایون شب خیال انگیز هست درآخرین شب پاییز بیخ و بن در حماسه گستردست در نهادش حماسه پرور دست لفظ یلدا اگر چه سریانیست شب مهرآفرین ایرانی ست نگار نازم یلدات مبارک باشه عشقم خدایا بار الها پروردگارا روحش را به سفیدی برف، قلبش را به سرخی و سخاوت انار، لحظه هایش را به شیرینی هندوانه و زندگی قشنگ و سلامت آرامش را به بلندی یلدا قرار بده خدایا خداوندا یا رب . آمیییییییییییییییییین اینم  عکس هنری هدیه اینترنتی مامان و بابا به شما عشقم.  عزیزم امسال شب یلدا خونه مامان جون بودیم. من و شما و مامان بزرگ (مامان مامانی) از صب...
18 دی 1392

19 ماهگی نگار و یه عالمه عکس

سلام دوستا و مامانای گلم بازم مثل همیشه از تاخیرم عذرخواهی میکنم. دیگه این فسقلی اون قدر شیطون و بازیگوش شده که نمیذاره من برسم بیام نت.  اما عوضش الان چند تا پست با هم میذارم تا دیگه از شرمندگیتون دربیام "  نگارم مامانی عشقم نازم جونم داری بزرگ و خانم میشی خوشگل مامان. عاشــــــــقتمممممممم  " حالا بریم  سراغ عکسا: این سی دی های رنگین کمانو خیلی دوست داری  گلم منم تند تند برات می خرم. البته خاله مریم ( به قول خودت مرمر ) تند تر از من برات سی دی میخره. دستش درد نکنه  قربونت برم که مثل خانم بزرگا رو مبل میشینی جونم واست بگه که از اونجایی که خیلی استخر توپ رو دوست داری و تا میریم خانه های...
18 دی 1392

یه خرابکاری جالب و ماجرای بعد از اون!!!

سلام مامانی بله میخوام از خرابکاری شما بنویسم عشقم :  داستان از اونجا شروع شد که یه روز بابایی  گردو و بادوممونو از باغ آورد خونه و تا ما داشتیم با هم صحبت می کردیم و از شما غافل شدیم و یه کمی دیر رسیدیم و ... اینطوری شد:  الهی  دورت بگردم  تا ما رو دیدی می خواستی فرار کنی که با خنده ما تو هم خندیدی و بعدش تصمیم گرفتیم با هم بازی کنیم  بعد بابایی این دکورو برات چید: و شما هم از خدا خواسته اومدی بازززززززززززززی  بذار حساب امروزمو بنویسم دخل امروز چقدره؟؟؟ بدو  بادوم تازه دارم  بدوووووو  نمی خری؟؟ می زنماااااااا !!!!!!!! ما: نه نه میخریم نزن نگار: آهان حالا شد بفرمایییییی...
25 آذر 1392