یه پست طووووووووووولانی از این تاخیر طوووووووووولانی
سلام به همه دوستا و مامانای خوب و مهربون
ببخشید که این همه تاخیر داشتم واقعا همتون حق دارین اما یه دلیل بزرگ دارم - نگار بستری شد
یهویی گفتم که رفته باشم سر اصل مطلب. البته توی این مدت منم یه کمی از لحاظ کاری سرم شلوغ بود اما این موضوع ناراحت کننده مزید بر علت شد و من کاملا از همه چیز بریده بودم نه حوصله خونه رو داشتم نه حوصله اداره نه هیچ کسی رو چه برسه به اینکه بیام نت و وبو آپ کنم. خلاصه بازم ببخشید دوست جونای مهربونم. از همتونم بخاطر اینکه تو این مدت یاد من بودین و برام کامنت گذاشتین ممنونم.
از اول براتون میگم:
مسافرت آبعلی و عکس هاش:چند هفته پیش با مامان بزرگ اینا و خاله و دایی مامان رفتیم آبعلی. اینم عکساش:
قربون این جلیقه نجاتت برم کوچولوووووووووی من
الهی قربونت برم که پایه همه چی هستی حتی تله کابین
اما یه کم ترسیدی هااااااااااا
خوش تیپ مامان
بعد از آبعلی رفتیم شمال با مامان جون اینا ( این دفعه مامان بابایی )
این دفعه از آب کمتر می ترسیدی و بازی هم می کردی!!!
اینم عکس ها:
آخه باید بری تو ویترین عشقم؟ قربونت برم
بعد هم که عید غدیر شد سادات خانم مامان و امان از اون پنج شنبه که شما فرداش حالت بد شد و بهم خورد و تب کردی و ما رسوندیمت بیمارستان کودکان طالقانی و متاسفانه دکتر برای تب شما شیاف تجویز کرد و فرداش شما بیرون روی شدید پیدا کردی. خلاصه بردیمت پیش دکتر خودت و درمان رو از اول با داروهای دیگه شروع کردیم اما متاسفانه خوب نشدی تا روز سه شنبه. وای که چه شبی بود اون شب وقتی که دکتر ناچارا دستور بستری رو برات داد دنیا رو سرم خراب شد. بابایی هم تهران نبود و من تنها باید میبردمت بیمارستان. خیلی سخت بود عسلکم. اما به یاری و لطف خدا و کمک مامان بزرگ بالاخره گذشت تا بابایی رسید پیشمون و بعد از دو شب و سه روز شما مرخص شدی و اومدیم خونه. -همینجا جا داره از دکتر صبور بخاطر تشخیص به موقع و صحیحش و همچنین لطف ایشون که ما رو به دکتر بهرامی و بیمارستان مهراد معرفی کردن تشکر و قدردانی کنم.-
خلاصه اینم از داستان غم انگیز بیمارستان. اما خدارو شکر به خیر گذشت. چون آب بدن نگارم خیلی کم شده بود و ...
اینم یه چند تا عکس از اون روزهای سخت. شاید جالب نباشن عکسها اما خوبه که آدمو از خواب غفلت و ناشکری بیرون بیاره.
ان شاا.. همه بچه ها سلامت و شاد باشن فرشته های پاک و معصوم خدا
الهی من بمیرم که تو این قدر چشمات بی رمق شده بودن مامانی
قربون اون دستای کوچولوت برم. چقدر گریه کردی برای سرم و من پشت در التماس میکردم که بذارن بیام داخل پیشت.
عاشق این صندلی ها شده بودی و شب و روز میگفتی بریم بشینیم اونجااااااا
تا صبح پلک نزدم عشقم مبادا سرمت تموم شه و من خواب بمونم. البته خوابم هم نمی برد اصلا. فدای یه تار موت نفسم.
امان از دست تو شیطون مامان اما همیشه همین طوری شیطون باش مریض و بی حال نباش عزیزم. دیگه شکایت نمی کنم. خدایا شکرت
عاشقتممممممممممم
خدایا خودت همه بچه های ناز و پاک و نگار منو در پناه خودت حفظشون کن و از بلایا دورشون کن بار الها پروردگارا یا رب