16 ماهگی و اولین شهر بازی نگارررررررررررررر
سلام عزیز مامان
قشنگم جونم واست بگه اندر احوالات روزهای تنظیم خواب شما داریم سعی می کنیم که شب ها خسته ات کنیم تا راحت بخوابی عشقم. برای همین هفته پیش بردیمت پارک ارم باغ وحش و قلعه سحر آمیزززززززز
اول که شما خواب بودی از بس که از صبح هرچی بهت گفتیم بخواب نخوابیدی آخه مامان جون ( مامان بابایی) و عمه مژی خونمون بودن و شما دلت نمیومد بخوابی. بعدش عصری رفتیم دنبال مامان بزرگ ( مامان مامانی ) و خاله که بازم خواب از سرت پرید و بالاخره تو ماشین تو بغل مامان بزرگ خوابت برد تا رسیدیم پارک. گفتیم تا هوا روشنه بریم باغ وحش تا شما هم بیدار شی بعد شهر بازی - تا رفتیم تو محوطه باغ وحش شما بیدار شدی عشقم:
آهویی دارم خوشگله فرار کرده ز دستم دوریش برایم مشکله کاشکی اونو می بستم ......
هوای اونجا خیلی کثیف و آلوده بود, بوی بد حیوانات هم اذیتمون میکرد, فضا هم شلوغ بود و راستش دیگه ترسیدیم جلوتر بریم و نشد قفس شیرها رو نشونت بدم عزیزم. ان شاا.. تو فرصت های بعدی
بعدش رفتیم شهربازی 1 - قلعه سحرآمیز
جای خیلی قشنگی بود اما حیف که شما فقط اجازه داشتی 2 تا بازی سوار بشی : قطار + کشتی. باقی بازیها مناسب سن شما نبود عزیزم و شما هم پدر مارو درآوردی. البته بهت حق میدم اون همه بازی و سرگرمی و جذابیت اونجا بود و به شما اجازه نمی دادن که بازی کنی حتی استخر توپ هم نمیذاشتن بری اما بابایی رفت باهاشون صحبت کرد و با مسئولیت خودمون به همراه من اجازه دادن بریم. ( آخه دفعه اولت نبود که میرفتی اما راست می گفتن عمق این استخر خیلی زیاد بود و همش میرفتی زیر توپها تازه پیشونیت هم یه کمی قرمز شد از بس توپ بهت خورده بود اما بازم کم نیاوردی عشقم ) اینم عکسات :
قربون این هیجان تو چشمات برم عشقم
داخل تونل قطار خیلی قشنگ و رنگارنگ بود:
مردم برات پیشونیت قرمز شده مامانی
به چی فکر میکنی؟؟!!!
بازم دندون قروچه؟؟؟ آخه چراااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کشتی:
این بازی رو خیلی دوست داشتی و همه اش گریه میکردی که تو هم بری !!!!!!
بالن هم سوار شدیم با هم عشقم:
بعدشم اون قدر خسته بودی که تند تند شامتو دادیم و یکمی سردت شده بود خوابت هم میومد این بود که اینطوری هی منو بغل میکردی. الهی من فدای اون آغوش نازت بشم
بعدشم خدارو شکر دیگه تو ماشین خوابت برد عشق مامان. منم چون بهت قول داده بودم یه بادکنک برات خریدم و گذاشتمش جلو چشمت که صبح ببینی و ذوق کنی . همینم شد اون قدر خوشحال شده بودی که از خیر بیدار کردن من گذشتی و رفته بودی سراغ بادکنکت و بی سر صدا بازی می کردی
خلاصه اینم از اولین شهر بازی شما نگار نازم. درسته که یه کمی برات زود بود اما خوب عوضش ببین چقدر مامان و بابا دوستت دارن و برات بهترین هارو میخوان عشقم دوستت داریم نگار نازم.