مسافرت شمال و یه عالمه عکس
سلام عمر مامان
هفته پیش با مامان بزرگات رفتیم شمال ویلای مامان بزرگ اینا (مامان بابایی). عموها و زن عمو و خاله و مامان بزرگ و ... دیگه آتیشی نمونده بود که شما نسوزونی عشقم. هر روز داری شیرین تر و زیبا تر میشی شیرینم. اینم عکسای شمال - خرداد 92 :
در حال پیاده روی با بابایی تو ساحل
الهی قربئنت برم که این بوس های خوشمزتو هی پخش می کنی
نگار بابا
نگار مامان
وقتی خوابت میاد و به زور میخوای نخوابی
حاج خانوم تسبیح مامان بزرگو بهش بده ده آخه
عاشق اینی که فقط راه بری و همه چیزو با انگشت نشون بدی.
یه وقت بد نگذره؟؟؟!!!!!!!!!!!!
وقتی التماس میکنی که تورو هم ببرن ددر(بیرون)
قربون گل گفتنت برم مادرررر
فدای خنده هات
داری با تلفن عمو مثلا صحبت میکنی!!! میگم آتیش میسوزونی
دیگه وقتشه که دل و رودشو بریزم بیرون
شرح تصویر بالا:
نگار خانوم هوس آب بازی تو استخر کردن در نتیجه ما هم یه استخر براشون خریداری کردیم و همونجا از فروشنده خواستیم تا برامون بادش کنه. غافل از اینکه بردن این استخر تا خونه بس مشکل است. خلاصه بعد از کلی زحمت و بستن استخر بالای ماشین و دو سه بار افتادن استخر و دنده عقب و ... با سرعت 20 حرکت کردن و ... بالاخره به این نتیجه رسیدیم که نمیشه و عمو همایون با فرستادن جرثقیل کارخونه به دادمون رسید. اینم عکس استخر نگار خانوم و نمونه ای دیگر از آتیشهایی که تو این سفر سوزوندن
آب بازززززی
حمام بعد از آب بازی
بعد از اینکه دسته های عینک همه رو جوید!!! به این نتیجه رسیدیم که یه عینک براش بخریم
خوش تیپ مامااااااااان
بله این کایت نگار خانومه.
اینم بابایی بیچاره که تو هوای ثابت و بدون باد بخاطر نگار خانوم مجبوره کایت هوا کنه!!!!!
دوربین به دست در حال فرار بود که بابایی قهرمان گرفتش
با همه شیطونیا و شرارتت عاشقتم مامانی
من و بابایی مثل همیشه بهترین هارو برات میخوایم عشقم.